پاییز 1384 - نامه ای به باد *
خانه
:: کل بازدیدها
:: :: بازدید امروز
::
:: موضوعات وبلاگ ::
:: اوقات شرعی ::
:: لینک به
وبلاگ ::
:: دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: موسیقی وبلاگ ::
|
84/9/24 :: 12:34 عصر صدای پای تو می آید از ایوان خانهمهربان وخسته و آرام و مردانهدلم تنگ است تا وقتی بیاییاز سفر در آسمانهابر فراز ابرها و بیکرانهااینچنین خوبی ومهری را تو از آنجا پذیرفتیکه مثل آسمان آبی و مثل باد بی باکیتو مثل ابر میباریتمام آنچه را داریبه آنان که ندارند وبرای خود نمیخواهیاین شعرو آجی ریحانه یه روز مثل امروز من که احساساتش فوران کرده بود شاید ۶ یا ۷ سال پیش نوشته.تا حالا شده که فکر کنید بهترین بابای دنیا مال شماست.آره.منم همینطور/هر روز وهر ساعت خدا روشکر میکنم.دیروز وقتی اومد خونه یه با دیگه عشق وزندگی رو با خودش آورد.بودن اون کنار ما گرماییه که از چشمای مامان ودستای ماها پیداست/ما میدونیم که رنگ عشقو از بابا یاد گرفتیم اما هنوز به پای اون نرسیدیم.اگه همه ی وبلا گا فقط بگن مامان.من غیر از اون میخوام یه با بنویسم.بابا جونم دوست دارمwww.nikoo26399.persianblog.com تا بعد نویسنده : رضوان
84/8/19 :: 5:28 عصر
یادت نره که اسم توهنوز توی اتاقمه
یادت نره که عکس تو تو قاب تو اتاقمه یادت نره که اسمتو من روی اسمها میذارم یادت نره که یادمه اون حرف وقولهای خودم یادم باشه شعر تورو دست غریبه هاندم یادم باشه یادم نره غریبه ها دورو برن یادت باشه که حرفامو یه جوری باور بکنی حتی اگه دلت نخواست بمن نگی قهر نکنی یادم باشه قبل سفر هر شب برات دعا کنم یادم باشه که یک شبم نذر امام رضا کنم یادم باشه بعد سفر هر روز بهت زنگ بزنم نذارمت درس بخونی از بس برات حرف بزنم بازم میگم که اسم تو هنوز توی کتابمه حتی اگه دلت نخوادعکست توی اتاقمه
نویسنده : رضوان
|